دستهای من و تو...(تعویض شد...!)
به خاطر می سپارم روزهای زیبائی را که در کنار هم گذراندیم. روزهای سرشار از نشاط و
سلامتی پر از دقایق خوب و آموختنی. روزهایی که دستهایم را میان دستهای تو گذاشته بودم
تا پیمان دوستیمان استوارتر از پیش در راه تحقیق اهداف عالی به پیش رود.
اکنون در کنار روزی نشسته ام که دستهای پر از عشق و امیدت را در راه دوستی پاک و
باصفا (تصویر یک انسان واقعی) پیش از پیش بیشتر بفشارم و هیچ چیز غیر از مرگ نتواند
دستمان را از هم جدا کند غیر از مرگ...
دلم دوباره گرفت رفیق گریه کجاست؟
کجاست سایه دوست که عشق رو به فناست
دوباره لحظه آه دوباره سایه بغض
همیشه لحظه زخم زبان خاطره هاست
تمام غیرت عشق اسیر دست هراس
هزار پیکر دوست به روی شاخه هاست
ببخشید دوستای گلم امروز نمیتونم بهتون سر بزنم ولی بعدا حتما میام شرمنده!
+ نوشته شده در پنجم تیر ۱۳۸۹ ساعت 14:56 توسط (ستایش)زاده ی مهتاب و گم شده دربرزخ سرد
|

